گاه احساس می کنیم دیگر از کنار هم بودن لذت نمی بریم، دیگر از آن طراوت و شادابی روزهای اول خبری نیست، حرف هایمان تکراری شده و لبخندهایمان مصنوعی. با وجود آن که کنار هم هستیم، احساس تنهایی می کنیم و حسرت روزهای خوب گذشته، بیش از همه آزارمان میدهد. روزهایمان از عشق تهی است و زندگی طعمی گسی دارد. دیگر حتی از نوشیدن یک چای لذت نمی بریم.
گمان می بریم که شاید در شروع اشتباه کرده ایم، انتخابمان درست نبوده و راه رفته اشتباه بوده است. ناخشنودی وعدم رضایت، سراسر وجودمان را در بر می گیرد .... و به عشقمان شک می کنیم. به فکرمان میرسد که رابطه را قطع کنیم. وموقعیت های تازه ایی در زندگی شما گم می شود و دوست داشتن وعشق ورزیدن دریغ می شودو....
حدس می زنیم چون عاشقانه شروع کرده ایم و هیچگاه به فکر تجدید آن نیفتاده ایم، عشقمان هم دچار روزمرگی شده و مرگ آن آغاز شده است. خوب می دانیم که عشق را مرگی نیست.
ولی نه، شاید تعریفمان از عشق اشتباه بوده. همیشه گمان می کردیم برای ابراز محبتمان باید کارهای بزرگ انجام دهیم، خواسته های عجیب را برآورده کنیم،...
حال اگر بشنویم که بچه های 4 تا 8 ساله چه تعریفی از عشق دارند، شاید نظرمان تغییر کند.
پسر 7 ساله ای می گوید: "عشق هنگامی است که مامانم برای پدرم چای درست میکند و قبل از آن که جلوی او بگذارد، آن را می چشد تا مطمئن شود که مزه اش خوب است."
دختر 8 ساله ای می گوید:" وقتى يک نفر عاشق شما باشد، جورى اسمتان را صدا می کند که متفاوت است. شما می دانيد که اسمتان درذهن او در جاى امنى قرار دارد. "
و دختر 5 ساله ای عشق را این گونه به تصویر می کشد: "عشق هنگامی است که مامان بهترین تکه ی مرغ را به بابا می دهد."... و یا "عشق هنگامى است که به يک نفر بگویيد از پيراهنش خوشتان می آيد و بعد از آن، او هر روز آن پيراهن را بپوشد. اگر می خواهيد ياد بگيريد که چه جورى عشق بورزيد، بايد از دوستى که ازش بدتان می آيد شروع کنيد."
در هیچ کدام از این جمله های زیبا خبری از اعجاب و اعجاز نیست. فقط کافی است به کارهای روزمره مان از نو نگاه کنیم و دورباره در جست وجوی عشق باشیم.
"راستی عشق چه ارزان به دست می آید!"
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0